جلسۀ 5 - شیطان در عالم خیال

شیطان در عالم خیال

 

در ادامه بحث « شیطان‌شناسی »  ( جلسه پنجم ، ششم رمضان 1437 ) به تبیین «  شیطان در عالم خیال » می‌پردازیم.

گفتیم جلوۀ فریب شیطان در نفس انسانی، هوی و توهم است که سبب وقوع فتنه می‌شود؛ البته به اختیار خود انسان. او دشمنی قوی است که نباید از حملاتش غافل باشیم. ما کنش‌های غلط خود را به شیطان نسبت می‌دهیم و وقتی خطایی در فعل از ما سر می‌زند، او را لعن می‌کنیم. درحالی‌که شیطان به افعال ما کاری ندارد و فقط در حوزۀ عقاید، باورها و بینشمان کار می‌کند. اگر عقاید و اندیشه‌های ما به عقل نرسیده و وهمی و خیالی باشند، راه نفوذ شیطان در فکر و خیال ما باز می‌شود؛ نه اینکه فعلمان به ارادۀ او صادر شود.

پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند:

"إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ."[1]

شیطان در وجود آدمی جریان دارد مثل جریان یافتن خون در رگ‌ها.

نه ابلیس، بلکه شیطان است که با اوصاف ابلیسی یعنی لشکر جهل و رذایل اخلاقی در جان تک‌تک انسان‌ها جریان و حضور دائمی دارد. این موجود خبیث، یک‌باره و با یک حمله سراغ ما نمی‌آید؛ بلکه مثل خون، جریانی آرام و از درون است. خون، جایی است که اخلاط چهارگانۀ جسم در آن به هم آمیخته‌اند. شیطان نیز وارد عقاید ما می‌شود و حقّ و باطل را به هم می‌آمیزد. این‌گونه می‌شود که هرچه از دین را برایمان راحت باشد، عمل می‌کنیم و بقیه را در اعتقاد نگه می‌داریم و بقچه می‌کنیم برای آخرت! می‌شویم: "نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ"[2].

البته حضور شیطان در ما به نحو اقتضاست و نه علّیت؛ یعنی اغوای او علت تامّه برای گمراهی نیست و نمی‌تواند اقتضای آدمیت را از انسان بگیرد؛ زیرا انسان می‌تواند با توجه و اتصال به ولایت، آب پاکی روی دست شیطان بریزد. پس اگر خود را بشناسیم، او ضعیف است و قدرتی علیه ما ندارد. حال می‌خواهیم ببینیم در کدام یک از عوالم ما دست‌اندازی می‌کند.

انسان، ظهور جامع خداست و تمام مراتب وجود را دارد. اولین رتبه، روح است که هرچه را خدا دارد، او هم دارد؛ با این تفاوت که داشته‌های خدا ذاتی است و دارایی‌های روح، ظهور. این بُعد انسان در همه چیز می‌تواند خدا را ببیند و بشناسد؛ چون ظهور بی‌واسطۀ حق‌تعالی است و خدا را دیده و همواره می‌بیند. روح، فعلیت محض است و چون تمام عشق ذات به ذات را گرفته، سراسر جمال است.

مرتبۀ ظهور روح در ما، عقل است که به واسطۀ روح به خدا وصل می‌شود. روح و عقل، دو رتبۀ عینی و نه لفظی و مفهومی در نوع آدمیت هستند که شرایط انسانیت و کمال را دارد. اما هنوز تعین شخصی ما را نگرفته‌اند و ازآنجاکه برای ظهور اسماء خدا و خلیفةاللّهی باید تعین بگیریم، دو عالم دیگر از عقل، ظهور می‌یابد تا زمینۀ تعین شخصی ما فراهم شود: عالم خیال و عالم وهم. از اینجا به بعد است که ما خودمان می‌شویم و تعین در قالب پیدا می‌کنیم؛ مثل نطفه که وقتی به رحم وارد شد، تعین و جنسیت می‌گیرد.

خیال، عالمی شبه مجرد است که به عقل، اتصال دارد و معانی کلی و معقولات را می‌گیرد تا برای کسی که در دنیا زندگی می‌کند، محسوسشان کند. همان‌‌طور که خداوند در قرآن، مراتب بهشت و جهنم، رذایل و فضایل و نیز اسماء الهی را برای ما که در ناسوت زندگی می‌کنیم، در قالب الفاظ محسوس آورده است؛ بااینکه حقیقت آن‌ها ناسوتی نیست.

کار دیگر خیال، این است که محسوسات را به معانی معقول تبدیل کند و به عقل برساند. چون ما در اصل، محسوس نیستیم؛ بلکه محسوس شده‌ایم تا تعین بگیریم. پس نباید در محسوسات بمانیم و تعین حسی پیدا کنیم. کمال ما این است که معقول برسیم. ما ظهور عقل، علم، سمع، بصر و... هستیم و باید عاقل، عالم، سمیع، بصیر و مظهر سایر اسماء خدا شویم. اما اگر در اداراکات حسی بمانیم و این‌ها را از خود ببینیم، به تعین کامل سعادتی نمی‌رسیم.

ما همۀ اسماء الهی را در وجود خود داریم؛ اما با این حال، پر از مشکلات جسمی و روحیِ حل‌نشده هستیم. یعنی مَظهر اسماء نشده‌ایم؛ چون خیال را اسیر وهم کرده‌ایم و آبشخورمان محسوسات است. یعنی چشممان می‌بیند و بعد دلمان می‌خواهد؛ درحالی‌که باید اول دل بخواهد و بعد چشم و گوش ببینند و بشنوند؛ اول، دل بپذیرد و عاشق شود و خود را بشناسد و بعد در بیرون دنبال مطلوب و معشوقش بگردد.

وگرنه عالم محسوس، هرچه باشد، فانی است. البته در جای خود، خوب است؛ ولی مشکل اینجاست که ما با محسوسات، حقایق وجود عالی خود را فراموش می‌کنیم و تمام شادی و نگرانی‌مان می‌شود دنیا؛ همان که قرآن می‌فرماید: "وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ"[3].این توقف در محسوسات، همان «توهم» است.

البته گفتیم «وهم» نیز ظهور حق‌تعالی و از مراتب وجود انسان است که کارش درک جزئیات و برای زندگی ناسوتی، ضروری است. زیرا اگر انسان، خود ناسوتی، اطرافیان و اموری را که به او ارتباط دارند، نشناسد و ارتباطش را با آن‌ها درک نکند، نمی‌تواند در دنیا باشد و به زندگی ادامه دهد. اما آنجا که خیال، این جزئیات را بگیرد و همان‌ها را معیار قضاوت و تصمیم‌گیری قرار دهد، دچار «توهم» می‌شود که نتیجه‌اش شقاوت است.

انسان کامل در مسیر حرکت به سوی عشق، به اوج کمال روحانی رسیده است. اما بقیه مستعد رسیدن به این مقام هستند و باید اسماء الهی را به ظهور رسانند تا در قالب بدن، مظهر خدا شوند؛ همان تخلق به اخلاق الهی. البته روح و عقل اینان نیز فعلیت محض است؛ منتها خیال و وهمشان آنان را مستعدّ ظهور اسماء می‌کند. این مظهریت نیز همان معاد انسان است که در همین دنیا اتفاق می‌افتد و نهایتش در آخرت است.

انسان کامل که این مسیر نورانی را به نحو احسن طی کرده، همچون مادری است که می‌تواند نطفه‌های مستعدّ انسانیت را در بطن ولایت خود پرورش دهد. با چه ابزاری؟ شریعت در مراتب عقاید، اخلاق و احکام. هرکس در این مسیر برود، تعین شخصیِ انسانی می‌گیرد و به شناخت قوانین هستی در تکوین و تشریع می‌رسد. لذا تمام فراز و نشیب‌ها را می‌شناسد و می‌فهمد که در هرکدام چگونه عمل کند.

درواقع شریعت مثل آیین‌نامۀ رانندگی است که هم علائم را به رانندگان می‌آموزد و هم نشان می‌دهد که با دیدن هر علامت، چه باید بکنند. به بیان دیگر، شریعت، رانندگی در مسیر خلیفةاللّهی را به ما یاد می‌دهد؛ اگرچه باید با اتومبیل برانیم و در اتومبیل است که راننده می‌شویم. یعنی در عالم محسوس زندگی می‌کنیم و معقول را ظهور می‌دهیم.

برخی می‌گویند: «عقل، کافی است و نیازی به دین نیست!» اما عقلی که مدّنظر آن‌هاست، عقل جزیی یا همان وهم است و دین باید بیاید تا آن را به عقل کلی وصل کند و از عالم محسوسات به معانی کلی و معقول برساند. نتیجۀ حرکت با عقل جزیی، همین است که ما باورهای خوبی داریم، ولی در عمل نمی‌توانیم آن‌ها را ظهور دهیم؛ چون هرکدام براساس سود و زیان شخصی خود، برداشت‌های متفاوتی دربارۀ حق داریم. این‌ها همه، توهم است.

از این گذشته، حتی وقتی به حقیقت امور رسیدیم و برداشت‌هایمان را عقلی کردیم، هنوز خطر خودبینی و انانیت وجود دارد؛ اینکه خود را کامل ببینیم و دیگران را ناقص، و نتوانیم آنچه را فهمیده‌ایم، با روش درست به دیگران بفهمانیم. به این ترتیب با رفتار غلط خود، دیگران را دین‌گریز یا گمراه می‌کنیم و باعث تفرقه می‌شویم.

به همین دلیل است که هدایت دینی را باید از انسان کامل که خلیفةالله است، گرفت. کسانی که به انسان کامل اعتقاد ندارند، همچون نطفه‌های بی‌مادری هستند که نمی‌دانند از چه خوراک معنوی باید تغذیه و از چه باید پرهیز کنند و در گرسنگی، بیماری، خستگی و... چه راهی پیش رویشان است. لذا اگرچه عمل بسیار داشته باشند، به درختی پربار می‌مانند که از ریشه قطع شده است و تا بخواهی میوه‌های آن را برداشت کنی، همه فاسد می‌شوند.

اما شیعه با انسان کامل، ارتباط وجودی دارد و می‌داند که او همان رتبۀ عقل و روح فعلیت‌یافته در وجود اوست. لذا از طریق اطاعت نیز با او همراه می‌شود تا بتواند تعین انسانی بگیرد. او برای کسب فضایل و اوصاف الهی تلاش نمی‌کند؛ چون آن‌ها را در خود دارد. فقط می‌کوشد تا خودی‌ها و برداشت‌های غلط را کنار بزند و به تعینی که گرفته است، دل نبندد. آن وقت است که دست ولایت در وجود او کار می‌کند. مثل کودکی که پس از تولد نیز «خودم خودم» نمی‌گوید و باز در آغوش مادر می‌رود و با اوست؛ چون می‌داند که سبب تولد او مادر بوده و سبب رشدش نیز اوست.

اگر غیر از این باشد، نتیجه‌اش ظهور فرقه‌های متعدد است که از برداشت‌های شخصی گوناگون ناشی می‌شود. پس نباید با نظر و برداشت خود پیش برویم؛ بلکه اجازه دهیم آن حقیقت واحد مسیرمان را روشن کند. از این رو لازم است که مدام در معارف، تکرار و تذکر داشته باشیم؛ وگرنه حق را از یاد می‌بریم و کم‌کم می‌بینیم دارایی‌های معنوی‌مان بی‌خاصیت می‌شوند و از بین می‌روند.

روح و وجود همه، از خداست و هیچ کس از بته به عمل نیامده؛ پس احدی نمی‌تواند ذات مستقل از خدا داشته باشد. اما در فعل و صفت می‌تواند جدا باشد و آن‌ها را به خود نسبت دهد؛ که این همان تعین اوست. انسان هرچه به دست می‌آورد، هرچه می‌آموزد، حتی هرچه می‌بیند و می‌شنود و...، متناسب با همان، تعین می‌گیرد. حال اگر همۀ تعین‌هایش در محور واحد باشد، همواره دوست‌داشتنی است. در غیر این صورت با هر کم و زیادی، زخم برمی‌دارد و به هر شأن و تعینش خدشه وارد شود، آسیب می‌بیند و از کمال بازمی‌ماند.

بنابراین اگرچه قرار نیست جسم و دنیا را کنار بگذاریم، باید آن را به دست انسان کامل بسپاریم. از جلوات دنیا که برای امتحان ماست، استفاده کنیم؛ اما دور از هوای نفس و نه براساس سود و زیان شخصی. بدانیم تشخیص، کار ولایت است. قلبمان را «من»ها، دیده‌ها، شنیده‌ها، نظرات و تمام جزییات خود خالی کنیم؛ بینش را از انسان کامل بگیریم و کنش را طبق شریعت ظهور دهیم. نه اینکه در نماز هم با محسوسات باشیم و روحمان حاضر نباشد!

چاره چیست؟ معرفت. توهم یعنی چیزی که نیست و خیال، آن را براساس سود و زیان شخصی ساخته است. پس برای رهایی از توهم باید خیال خود را مشغول تفکر در معقولات کنیم. باید به حقایق قرآن، پناه ببریم. کتاب خدا، شناسنامۀ وجود ما و دنیای ماست. به‌قدری که با آن انس داریم، عاقلیم و به‌قدری که غافلیم، اسیر هوای نفس. ولی متأسفانه ما حتی برای لفظ و معنای قرآن نیز که معقولِ نازل‌شده در محسوس است، وقت نمی‌گذاریم و در عوض با خانه و زندگی، همسر و فرزند، دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها و سایر جزییات انس داریم. آن وقت می‌خواهیم بندۀ خوب خدا هم باشیم و دنیا آخرتمان ردیف باشد!

آنچه ما را آدم می‌کند، بینش درست است؛ نه فقط کنش که عجب و خودی هم می‌آورد. باید قلبمان را فعال کنیم؛ ولی ما بیشتر، ذهنمان کار می‌کند و ذهن، اهل عالم محسوس است. دلمان هم غفلت و قساوت گرفته است. ما همه چیز داریم؛ فقط باید مراقب باشیم شیطان، بُعد خدایی ما را با توجه به بُعد بشری‌مان از یادمان نبرد و ما را دچار غفلت نکند. وگرنه خیالمان به جای عقل، به عالم ناسوت رو می‌کند و با حاکمیت هوای نفس، شیطان انسی می‌شود.


[1]- بحارالأنوار، ج60، ص268.

[2]- اشاره به آیۀ 150، سورۀ نساء : به بعضى ايمان مى‏آوريم و به برخى كافر مى‏شويم.

[3]- سورۀ حشر، آيۀ 19 : همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنان را به خودفراموشى گرفتار نمود.

 



نظرات کاربران

//